دفترچه یادداشت ری را

ساخت وبلاگ
از روزیی که از سفر برگشتیم ، مادر و پدر همسر مهمان خونه ی کوچیک ما شدن که تا لحظه ی رفتن پسرشون ، کنارش باشن .. تا اینجای کار خیلی هم عالی!* موقع غذا درست کردن ، مادر شوهر میاد میچسبه به گاز ، یه جوری که فقط نصف فضای گاز آزاد می مونه واسه ایستادن من ... و من حتی راحت نمی تونم غذا درست کنم ... هی میگه " میخوام ببینم تهرانیا چطوری غذا درست میکنن! " ...و من کلافه ی این چسبیدن هاش به خودم ، موقع کار کردن میشم وای به اون لحظه ای که یه بخشی از غذا رو انجام بدم و ایشون توی اتاق باشن ، میان توو آشپزخونه میگن " میخواستی ازت یاد نگیرم؟" هی میگم " مادر من ، دارم یه استانبولی درست میکنم ، دیگه سیب زمینی ریختن چیه که بگم بیاید بالای سر من بایستید !! ، اونم شمایی که واقعا آشپزیتون حرف نداره. "* میگه " تو کار کردن منو قبول نداری که کاری بهم نمیدی؟ " ...آخه من که نمی تونم به مهمان خودم کار بدم ...، اما میگم " باشه شما سالاد درست کنید تا من میز ناهار رو بچینم " .. دو تا خیار پوست میکنه ، و میگه " شصتم رو نگاه کن چه قرمز شده " ...من که قرمزیی نمی بینم ، اما ایشون اصرار داره که چاقوی ما سنگینه و خسته شده دو تا خیار خرد کرده !میگم باشه خودم انجام میدم ....* شب میگه شامی ها رو من سرخ کنم ، دو تا سرخ میکنه و میگه " روغن کنجد برام بیار بریزم روی دستم ، آخه دستم سوخت."روغن کنجد توو خونه ندارم ، علی رغم اینکه اصلا دستش هم جیزی نشده ...حس میکنم بهانه است ! ... منم روغن غذا خوری آفتاب گردون میدم دستش.... چند دقیقه بعد میگه " ببین دستم چه خوب شد ، روغن کنجد معجزه میکنه"حالا اون که روغن کنجد نبود ، اما بازم تغییری توی دستش من نمی بینم !!* صبحونه میخوام تنوع بدم و امروز تخم مرغ درست کردم ، گفت که ما عادت دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 6 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 ساعت: 16:33

هواپیما به زمین می نشینه تا قایق تندرو با سرعت تمام به سمت مشرق ، از میان دریایی عبور کنه که مسافرانش تا قبل از اون ، حتی نامی از اون دریا نشنیده بودند ، دریای آندامان.تمام دو ساعت مسیر دریایی ، این صخره های آهکی و سر سبز هستند که در دل دریا خودنمایی میکنن و این نوید رو به هر سه مسافر جدیدشون میدن که قراره خیلی زود به مروارید دریای آندامان ، جزیره مسلمان phi phi وارد بشن.حالا که این متن رو می نویسم ، به این فکر میکنم که اگه روزیی ، دیگه فرصت سفر به هر دلیلی برام میسر نشه ... من چقدر خیالم راحته !خیالم راحته که یکی از زیباترین نقاط جهان رو دیدم ، راحته که در خارق العاده ترین و بکرترین جزیره نفس کشیدم ، قدم زدم ، با مردمان بومی اش زندگی کردم و صحنه های طبیعی دیدم که بعید می دونم در جایی دیگه بشه دیدش .....پی نوشت:* اسم خلیج مایا maya bay را گذاشته اند بهشت اسرار آمیز ... زیباترین نقطه ای که من در تمام عمرم دیدم.خدایا تو چقدر بزرگ و زیبایی ... الله اکـبر* دهم فوریه مصادف بود با سال نو چینی ... و جزیره پر شد از چینی هایی که برای تعطیلات سال نو اومده بودن تا فانوس آرزوهاشون رو در ساحل این جزیره ی مسلمان نشین روشن کنند .. پر بود از مردمان روس ، شاید اونها هم برای رهایی از خیلی واژه ها ، اومده بودن تا سیاهی های جنگ و داستانهاش رو ، ولو برای مدتی کوتاه فراموش کنند ...و یکی از قشنگیای سفر به نظرم همینه ... که تو می بینی مردمان بر خلاف سیاست کشورهاشون ، چقدر با هم خوبند ، و چقدر کنار هم شادند. + نوشته شده در  دوشنبه سی ام بهمن ۱۴۰۲ساعت &nbsp توسط ری را  دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 14:59

یه روز رو اختصاص دادیم به جزایر اطراف که بعضا خالی از سکنه هم بودند .. دوست نداشتیم از تورهای دریاییِ گروهی استفاده کنیم تا زمان حضور در هر جزیره دست خودمون باشه.* به ساحل خلیج مایا که رسیدیم ، انگار پامون رو به داخل سریال لاست گذاشتیم ... تمام سکانس های سریال با لوکیشن های یکسان جلوی نظرم می اومد ... جزیره ای با گیاهان عجیب و شن هایی سفید ، که جلوه ای بسیار محشر به این مکان داده بود.به گفته ی خانم کمک قایقران این جزیره از ساعت 6 عصر خالی از سکنه میشد و ما تا قبل اون باید جزیره رو ترک میکردیم.* مقصد بعدی جزیره ی میمون ها بود ، جزیره ای بسیار کوچک ، اما بدون حضور ردپایی از انسان ... جزیره ای که میمون ها در اون حکمرانی میکردند ، و ما به عنوان متخاصمین جزیره ، باید خیلی مراقب می بودیم تا کلاه و موبایل هامون ازمون دزدیده نشه !!* غار ice cream یکی دیگه از مقاصدی بود که ازش دیدن کردیم ... غاری که زیر صخره ای ، در دل دریای آندامان ایجاد شده بود ...علت نامگذاری این غار هم مربوط میشد به وجود صخره ای شبیه بستنی قیفی در داخل غار ... پا به روی خشکیِ غار که گذاشتیم زندگی خانواده دکتر ارنست در ذهنم تداعی شد ... چقدر خوب که ما دهه شصتی ها با این کارتون ها زندگی کردیم.* ساعاتی بعد به سمت غار وایکینگ ها رفتیم ... غاری بسیار بزرگ ، آن هم در دل دریای آندامان و در زیر صخره ای به مراتب بزرگتر ...نقاشی های ابتدایی روی دیواره ی غار ، نشان از وجود زندگی و یا حداقل سکنی گزیدن بشر برای مدتی در این غار را میداد ...در چه دوره ای و چه آدمهایی حاضر شده بودند که در دل صخره های دریایی زندگی کنن؟!زندگی همیشه برای بشر اینقدر همراه با رفاه و آسودگی نبوده ... و تو فکرش رو بکن که وسط یه دریا ، زیر یک صخره ی غار دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 14:59